جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟
...
کفــــــش هایــــت را بغل کــــــرده بــــودی . . .
مبـــــادا صدایـــــش گوش هایـــــم را آزار دهـــــــــد ! ! !
نـــــوک ِ پا ، نـــــوک ِ پا دور شــــدی
از همیـــــن گوشــــه کنــــار
.
.
.
و امــــــــروز
بی ســــــر و صـــــــــدا پیدایـــــت شد
تـــــا بــــه رخ نکشـــــــــی اشتباهاتـــــــــــــم را
ایـــــن بـــــار کفــــش هایـــــت را می دزدم
مبــــــــــادا فکـــــر ِ رفتــــــــــن به ســـــرت بزنــــــــد
گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبـــاشم
دلـــــت می گیـــــرد
1 روز
1 ماه
1 سال
از رفتنــــــم می گذرد . . .
چه خیـــــال ِ بیهوده ای
وقــــتی دلت با دیگریســــــــت ...
مـَــن ..
طَعـــم شیرین یافتن را
در طَعم تلــخ از دَست دادن یافتــَـم
و در این میان
سَهم من تنهـــــا یک یادَت به خیر
ساده بود ..
من ميشم عروس دنيا
تو بيا و داماد روزگارم باش...
شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی که در بیــداری انتظارش را دارم
می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...
از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِ عروســی را به تن دارم
که دامادش تــویـــی
خوشحال کننــده است نــه ؟
اما همیشــه رخت ِ عروســی ، خبــر از مــرگ بوده !!!
نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت
بمیـــرم ؟!!!
تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟
بیــا تعبیـــر کن که تا تو فاصلــه ایی نمــانده
بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن
فقط بیـــا
بودنت را می خواهم ... "
در آغوشـم که می گیــری
آنقــدر آرام می شوم
که فـَـراموش می کنم
بـایـد نفس بکشم ...
اين روزها …
يا به تو مي انديشم،
يا به اين مي انديشم، که چرا !؟
به تو مي انديشم ...!!
با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن توست!
من ایستاده ام:
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستاده ام:
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من!
هنگام شعله ور شدن توست!
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک:
وقت عبور عطر تن توست
جمعه 21 مهر 1398برچسب:,
|
چه بي پروا رفتنت را به نظاره نشستم
در شامگاهي كه زمين بوي بهار نارنج مي داد
شايد تو قدم هايت را سست برمي داشتي
تا واژه اي ديگر را از من بشنوي
واژه اي از جنس خواهش
ومن منتظر بودم
تا صداي التماسم را از لابه لاي سكوت تلخم بشنوي
اما نشنيدي و رفتي
تا من روزها آمدنت را
در انتهاي كوچه اقاقي به انتظار بنشينم...
پی نوشت۱:
دلم تكيه زده به ديوار دلتنگي...
(خیلی دلگیرم ازت)
پی نوشت ۲:
**غیرت یعنی اینکه
نذاری از غیر آسیبی به عزیزت برسه
نه اینکه خودت بشی عذاب...
پی نوشت ۳:
**خدایا ایوب را بیاور زمین
میخواهم از صبر برایش بگویم...
پی نوشت ۴:
**سخت ترین لحظات زندگی ام جایی است که
به خاطر دیگران لبخند میزنم
و به خاطر تو از درون میگریم
پس سهم خودم کجاست؟!!
پی نوشت ۵:
راستی یادت باشه
سکوت همیشه نشانه رضایت نیست
شاید کسی داره خفه میشه پشت یه "بغض"...
پی نوشت۶:
بعضی وقتا یه چیزایی رو نباید کامل نوشت!
باید،ادامه اش رو سیر گریه کرد...
جمعه 21 مهر 1398برچسب:,
|
با توام...!
تویی که یادت سرمشقیست برای کوچه های بن بست خیالم
دوست داری بفهمی سکوتت با قلب ترانه هایم چه کرد؟
بغض ترانه هایم در آستانه فریادی عظیم ترک خورد...
به همین سادگی...!
آن شب ستاره به یاد اندوه غریبم تا صبح ضجه زد
سنگی که تندیس بی تو بودنم بود در درون شکست
اما تنها بی تفاوتی تو بود
که امضایی بر ثانیه های کبود حسرت حضورت شد
آشنای غریب دلتنگی هایم....!
چه خوب درست در اوج حضور بی دغدغه ام
سکوت خالی از سخنت را بدرقه حضور دست هایم میکنی
میدانی؟...
دلم چند وقتیست رویا میخواهد..
رویایی از تبار صداقت نگاه ها نه سکوت صداها
رویایی از نژاد ایمان دلها نه لبخندهایی از جنس تحقیر
رویایی از تثبیت سایه سپید حضوری روی دفتر سیاه دلی
که همین روزها خواهد مرد
اصلا شاید الان دل مرده ای دارد
وصیت نامه اش را برای حافظه بی رحم دنیا تکرار میکند
تایاد آوری کند که ای مشتاقان زمین..!
روزی هم من چون شما دنیا را از دریچه نگاه عاشقی می دیدم
که خیال میکرداگر ایمان داشته باشی
همه سکوت های دنیا روزی در برابرت خواهد شکست
او روزها را با این تفکر گذراند
اما نمی دانست همه چیز ایمان نیست
وایمان تنها یک مبارز است در صحنه نبرد زندگی
که می جنگد با تقدیر
واو دید که چگونه تقدیری روی ایمانش سایه افکند
تا شکست خورده از زندگی سندنابودی رویاهایش امضاشود
وبی بهانه یک عمر صداقتش را ببازد
در آستانه چشمانی که هرگز او را باور نکرد...!
پی نوشت:
**نمیدانی چه دردی دارد که گاهی
شانهای، دستی، کلامی را نمییابی
ولیکن سینهات لبریز از اشک است . . . نمی دانی!
پی نوشت۲:
**کـــــــــاش هيـچـوقــت آرزو نمي کردم کفش هاي مــادرم اندازه ام شود !
پی نوشت۳:
**قيـــافـــه ام تــــابـــلـــو شده بود! گفتن: چي ميكشي؟!!!
گفتم:
زجـــــــــــــــر!
گفتن: نه يعني چي مصرف ميكني ؟
گفتم:
زنـــــدگـي...!
جمعه 21 مهر 1398برچسب:,
|
قلم روی سپیدی کاغذ ذهنم می لغزد
اما نه مثل همیشه...تردیدی آن را به اسارت کشیده
می خواهد فریاد کند که
شاید بشود دلی را به زنجیر کشید به بهانه ی رهایی از عاشقانه ها
اما ستاره ها را چه می شود کرد؟
آنها که در سفره آسمان بی تابی می کنند
بگذار بگویم که در هیاهوی آمدنت
حتی بید خانه هم مجنون وار به رعشه افتاد چه رسد به...
کاش قفل از زبان قلم گشوده می شد تا از فردا بسراید
اما باز هم سکوت...به احترام ثانیه هایی که بدون تو دقیقه شدند
و دیروز عاشقی ام را رقم زدند!
پی نوشت۱:
**درد دارد وقتي من عاشقانه هايم را مينويسم
و ديگران ياد عشقشان مي افتند
اما تو...
پی نوشت ۲:
**تلخترين جمله اي که بعد از مدتها عاشقي ممکن است از زبان معشوقت بشنوي:
ما مي تونيم دوستاي خوبي براي هم باشيم!!!!
پی نوشت ۳:
چقدر سخته اينهمه حرف رو كيبورد روبروت باشه ولى نتونى يك كلمه از حرف دلتو بنويسى!
پی نوشت ۴:
**خاطرات گاهی شکنجه گران بی صدای انسان می شوند...
جمعه 21 مهر 1398برچسب:,
|
جمعه 21 مهر 1398برچسب:,
|
کمی بیندیش تا نیندیشیدنت!!!
به نام زیبای زیبایان و ترسناک ترسناکان
اینکه ما بگوییم و ادعای عشق کنیم کافی نیست . اینکه بنشینیم و بزنند و بکشند و پوچی برایمان بفرستند و ما از خدا بگوییم و بنشینیم یعنی کفر!
اینکه مشتی ریش بگذاریم و به مسجد رویم و باز آییم و دیگران با ما هر چه خواهند بکنند یعنی دوزخ دنیایی و اخروی!!!
اینکه عشق را از ما بگیرند و به ما هوس دهند و ما در رویای عشق نمای هوس باشیم و از آن بنویسیم و به آن هم نرسیم یعنی الافی!!که گناه الافی کمتر از شرک نیست.
اینکه گنه کاران را ببینیم و ناسزا بگوییم و پشت این بی گناهان بگوییم و بخندیم . شاید هم بزنیم و ندانیم خود کجاییم یعنی خریدن دوزخ آن هم گران بسیار گران
همانا باید جنگید ،نه با تفنگ .به قول استادی با رفتن به کلاس زبان و دانشگاه و همین کتابخانه ی نزدیک خانه مان.باید به مسجد رفت و نماز خواند نه به مسجد رفت و...
باید پرواز کرد و پرید و رفت ، فرار کرد از این زمین و زمینیان شاید!!!
باید از عشق گفت و از توهم . باید از عقل گفت که هیچ ندارد!!!. باید از جان گفت که با نگاه مورچه می پرد. باید از جان جانان گفت که هر چه کردیم و نکردیم برای اوست . شاید هم برای شریک او!!!
باید اندیشید تا مرز جنون . باید دوست داشت تا حد دیوانگی . باید درس خواند تا حد دکتری !!!!
باید به این و آن کمک کرد تا مرز فنای خویش . لیکن نباید هدف را گم کرد در راه زندگی
سخت است می دانم .اما سخت تر از دوری یار نیست ،خوب میدانم
جمعه 21 مهر 1398برچسب:,
|
وز از خودم بدم اومد، از اینکه چندین سال دوسِت داشتم
و من تازه امروز فهمیدم لایق دوست داشتن نبودی . . .
چه شب هایی که با فکر تو خوابیدم و صبح با یاد تو بیدار شدم
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
چند قدمی تا
عشق... و
آدرس
love.hani.ali.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.