دوری
چگونه شكايت نكنم از دوري يار
نمانده دگر يك ذره به دل آرام و قرار
چه بوده مگر بر درگه تو يارم گنهم
كه اشكاي من بارد شب و روز چون ابر بهار
خدايا مگر سنگ صبورم
كه از شهر و از يارم به دورم
بگو يارم بگو با من
كي اين جدايي سر مياد از يار من خبر مياد
كي اين جدايي سر مياد شب مي ره و سحر مياد
چه پر پر شد گل عزار دل و روزگار من!
نمي رويد غنچه هاي اميد در بهار من!
خدايا چه شب ها به حال تمنا دعا كردم
ز ترس جدايي به درگه تو گريه ها كردم
بگو يارم بگو با من كي اين جدايي سر مياد از يار من خبر مياد
كي اين جدايي سر مياد شب مي ره و سحر مياد
نظرات شما عزیزان:
|